ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

..هـــــــــــــــــــــــی دل غافــــــــــــــــــــــل...

سلام دوست جونای مهربونو نازم که با پیاما و دعاهاتون کلی انرژی گرفتم و خوش بحالم شد.. و ماهان گلم،،من اومدم،،با یه دنیا آه و آه و حسرت... چرا؟؟؟چون که این مدت که گفتم میرم میشینم درس میخونم،،به خودم افترا گفتم و الانم که امتحان دادم میدونم که رفوزه میشم..نمیدونم نامردا این سوالا رو از کجاشون در آورده بودن آخه... این نگار نامردم که از اول یه جا دیگه نشست منم هیچی تقلب نکردم وبشو که تحریم کردم حالش سر جاش مییاد..هر چن سوالا بصورت الف و ب  بود... ..خوش بحاش که هر چهل تا سوالو جواب درست داده خدایی ببینین من این همه دختر خوب مستحق رفوزه شدن هستم..فردای اون روز که اومدم با همه خداحافظی کردم ،،با نظر خونواده محترم که میخواستن با روحیه شاد و...
25 مرداد 1392

دلخوشیهای این روزهایمان...

من در خواب شیرین بعد از ظهر ،پس از التماس های فراوان برای ماهان جان که اجازه بده نیم ساعت کپه مرگم رو بذارم....  ماهان خان: مامان.....      بنده :: هوم مامااااااااااااااااان.....           هووووووووم مـــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــان.....هاااااااااااااااااااااااان مامان خانوم تنبل خان، رفوزه ،بچه بد ،،هان چیه به بچه میگی،، من از کی باید این حرفا رو یاد بگیرم از تو که همش خوابی یا همش بجای بعله،جانم،عزیزم،فدات بشم،قربون چشات بشم،فدای  قد و بالات بشم میگی هااااااااااااااااااان اونم با چه درازی من: راس میگی گلم ببخشید عزیز دلم ،...
25 مرداد 1392

از خونه بابام برو بیرررررررررررررررون...

عزیز دلم الان که این صفحه رو مینویسم کلی با خودم به تو و خودم و دیروزمان خندیدم و الان چقد دلم میخواست پیشم بودی و هزارتا بوست میکردم.. دیروز داشتم برا امتحان یه هفته بعد که دوتا امتحان دارم، سخت درس میخوندم ،اومدی میگی مامان شکل بچه های بد چجوریه..هزار جور توضیح بهت دادم قانع نشدی ،صدامو بلند کردم که ماهان من امتحان دارم برو با اسباب بازیات بازی کن،میگی  خودم میدونم که بچه های بد شکل تو هستن ..کنجکاو شدم ببینم چرا؟ میگی یادته هفته پیش تیرکمونمو شکستی؟؟؟؟؟برات توضیح دادم که تو چقدر اذیتم کردی و من خوابیده بودم همش به سر و صورتم تیر میزدی و منم که روزه بودم و حسابی بیقرار، قسم خوردم اگه یه تیر دیگه بهم بزنی تیرتو میشکنم و چون...
24 مرداد 1392

خصوصیات ماهانی تا 5 سال و هشت ماهگیش

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست                                                            تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست! قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو                               &n...
22 مرداد 1392

عید فطر و خوشگذرونی ماهانی ...

با کمی تاخیر:                عید بندگی و مهربانی مبارک،،آرزوی قبولی طاعات و عبادتهای همه دوستان گل نی نی وبلاگی  مقبول احدیت ،، اول از همه از خریدای عید فطرمون بگم که  به قول همسر جونی ،از یه ماه پیش از ماه رمضان تو بازار و دنبال لباس عید فطر یم ،،و بلاخره شب آخر رمضان خریدامون تموم شد و  برا ماهانی  هم یه شلوارک خوشگل و با یه تی شرت قرمز خوشگل کراوات دار خریدیم که اول کار ماهان خان کراوات رو کلا از رو لباسش کند و گفت اینا قرتی بازین من که بچه  یا خارجی نیستم التماس ها و خواهش های منم برا اینکه حداقل یه روز عید فطر رو بزاره رو لباس باشه به جای...
20 مرداد 1392

این چن روزه...

سلام به همه دوستان مهربون و ناب نابم و ماهان عزیزم ،،این چن روزه حسابی من و ماهانی درگیر ویروس شدید سرماخوردگی  هستیم و حسابی زار و مریض هستیم ،،الانم قرار نبود پست جدید بزارم ،،فقط اومدم یه چند تا خبر خوب خوب به دوستای مهربونم بدم و برا آینده ماهانی و برم بعدا حسابی مییام و از خجالت تک تک دوستامون در مییام خبر اول اینکه بنده تو امتحانی که کاملا ناامید بودم موفق شدم و نمره حالا خوب خوب که نه ولی بهتری رو اوردم و قبول شدم و نیازی به بند پ کلفت رئیس نشد دومی اینکه نگار جونم چن روز پیش از مسافرت و زیارت برگشت و حسابی بنده رو مورد شرمندگی قرار داد اینم مستند سوغاتیاش دست گلش درد نکنه نگاری مرسی از این به بعد برا تو دعا میکنم...
10 مرداد 1392

اولین دهه رمضان

امروز اولین دهه رمضان رو با خوبی و خوشی پشت سر گذاشتیم ..حال و هوای رمضان امسال به برکت وجود ماهان نازم   زیباتر بود ..فدای اون  چشمای خوشگلت بشم که همش میگی  مامان منم امروز اونجورم(روزه ام)بعد همش اصرار میکنی که برات بستنی بخرم و میگی بستنی و کیک و آبمیوه و چیزای خوشمزه روزه بچه ها رو باطل نمی کنه... فدای اون دل مهربونت بشم که اصرار میکنی حالا که کسی ما رو نمیبینه یه چیزی بخورم که حالم بهتر شه و ضعف نکنم..این ده روز رمضان  رو روتین  کارمون تا ظهر من و بابایی تو اداره و شما مهد و ظهر که به خونه میرسیم بنابه درخواست شما آب بازی داریم تا عصر که برا وقت گذرونی تا دم دمای افطار  به پارک میریم ،و به  تو عز...
3 مرداد 1392

شیطنتهای ماهانی در اداره..

گاه می اندیشم ... چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران وخدایی که زلال تر از باران است وتویی که نشان قدرت خدایی.... عزیز دلم دیشب و امروز صبح بد قلغتر از هر روز دیگه بودی، ،دیشب که تو خواب همش کابوس میدیدی و زار میزدی و من و بابایی تا صبح برات دعا خوندیم و آرومت کردیم و بالا سرت قران و نمک و نون گذاشتیم و التماس خدا کردیم که  به حرمت این برکات و قرآنش حالت بهتر بشه،، صبح هم که با راننده اداره راهی مهدت کردم بیقرار بودی و همش نق میزدی و میخواستی پیشم بمونی،، اما من چون امروز کلی جلسه داشتم نمی تونستم تو رو پیش خودم نگه دارم، نیم ساعت بعد دیدم همراه راننده...
1 مرداد 1392
1